دلم به انتظار تو می تپد. چشمهایم فقط به انتظار تو می نگرد. هر بامداد آدینه؛ از پنجره اتاقم؛ به انتظار سبز حضور؛ و به یاد تو ، سر به آسمان می آورم و چشم در چشمان ستارگان می گذارم. نمی دانم چه سری در این عالم نهفته که هر شب به امید طلوع فجر به صبح می رسد ولی روشنایی حقیقت، روز هایمان را روشن نمی سازد! نمی دانم تا کی به امید دیدن رویت و فروکش عطش دیدار، باید به انتظار ایستاد؟!
مولا جان! نمی خواهی کاسه گدایی ام را لبریز از محبت و عشق سازی؟ خودت می دانی که هنوز هم پروانه ها در فراق تو به دور شمع می گردند و در فراقت می سوزند!